دیوانه نیستم


دیوانه نیستم,دیوانگی را دوست دارم (باز هم کلیشه) از کارهای کلیشه ایی خوشم می یاد, با اینکه خلاقیت برایم زندیگیست , البته خلاقیت دارم توی کلیشه ها , لابه لای کلیشه ها نطقم باز می شه, لابه لای ضربه های یکسان همیشه ضد ضرب می زدم, اما ضد ضرب زدن را به عنوان کلیشه نتوانستم...دوست دارم چیزی زیر دستم باشد و مدام در یک فاصله ی زمانی ضربه بزنم تا برسد , تا برسد به لحظه ی اوج, زنگ را می زنند, کو له ات را بر می داری , راهی می شوی, در مسیر با نگاه تا می توانی لاس می زنی...این بود کلیشه ی مدرسه...این زندگی زیباست...هان, تنهایی پر هیاهو...مردی بود که روزنامه پرس می کرد, کتاب پرس می کرد و کاغذ باطله, فکر نمی کرد , یک کار کلیشه ای اما نابغه بود...نابغه ی باطله...نابغه نیستم اما نابغه های کلیشه ایی را دوست دارم...سکس , کلیشه ی همیشگی یک کلیشه است, ضربه هایی متوالی با ریتمی یکسان, یکنواخت, بدون فکر, فقط ادامه می دهی تا برسی به انتها, به مرگ, به آخر خط...و همین کلیشه زندگی انسان ها را بلعید و مردم ساده از کنارش گذشتند...!

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر

نظرات