سوراخ فراخ شما نشتی دارد!

شما موجوداتی نیستید جز یک سوراخ فراخ.می گویم شما تا شاید بهتر بفهمید، آنقدر ابلهید که اگر خودم را از شما مجزا و برتر بدانم یا باورم نمی کنید، یا ترشحات روشن فکرانه‌یتان سر ریز می شود و دست به شورش می زنید، مرا نقد می کنید تا شاید مغزتان ارضا شود و آب از آب تکان نخورد، شاید هم اگر با شما همدردی کنم از من اسطوره می سازید و معنای کلماتم در توهم زیباشناسانه‌یتان محو می شود. شما به قدری بی شعور هستید که می ترسید حتی خراشی بر توهمتان بیافتد، شما چیزی جز پسماند واقعیت های زندگیتان را درک نمی کنید. شما نسل فاضلاب هستید. نسل پسماندهای تفکرات بشر، .پسماند هایی که بوی تعفن گه می دهد و جنازه های کرم خورده.اما چرا.

زندگی بر اساس عدد آفریده شده است، چرا.چون من می گویم.من یک روشن فکرم پس می دانم. یک بازه از اعداد.شاید بازه‌ای بین صفر تا دو. ولی اشتباهی در خلقت انسان رخ داد.ترس ، اشتباه وجود شماست.ترس باعث می شود دو دوتای شما چهار تا نشود.علمِ احتمال هم بر مبنای ترس انسان است. انسان می ترسد تعییر کند پس احتمال را حساب می کند که مبادا چوبی در ماتحت مبارکش فرو برود و آب این مرداب زندگی تکانی بخورد.شما همیشه در تکاپوید برای عمق بخشیدن به این منجلاب.تنها گهی که می خورید آن هم در صورتی که اندک درکی برایتان مانده باشد،غر زدن است.

شما موجوداتی هستید که سوراخ هایتان نشتی پیدا کرده است.به خودتان نگاه کنید. مگر غیر از این است که موجوداتی هستید با چند سوراخ که هر چه در آن می ریزید از یکی از سوراخ هایتان نشت می کند، چکه می کند، باز در درونتان، و بعد می گندد و باز چکه می کند.مگر نه این که زندگیتان ختم می شود به این سوراخ ها.زندگیتان از سوراخ شروع می شود،در سوراخ شکل می گیرد و به سوراخ ختم می شود.شما از سوراخ هایتان لذت می برید. شما زندگی را با سوراخ هایتان درک می کنید نه با فکرتان.نه با وجودتان.

جامعه های شهری ما به دو دسته تقسیم می شوند.جامد و گاز.مثل فضای درون فاضلاب. یک بار به جای رفتن به موزه ها سری به فاضلاب های شهرتان بزنید.ببینید نتیجه زندگیتان را.می دانم که تخمش را ندارید.اما باید بچه ها را در دبستان به اردو فاضلاب برد تا عاقبت بزرگسالیشان را ببینند.ببینند به کجا ختم می شوند.شاید که دست از ریدن برداند. بله، ما به دو دسته‌ایم،جامد،گه جامد و گاز،باد معده،بوی گه. گاهی هم تصید می شویم و باز منجمد.موجودی پست تر از شما آفریده نشده، موجودی که به خاطر حفره های تو در تویش در توهمی لجن آلود و لزج غوطه می خورد.

روشن فکرها کسانی نیستند جز باد معده ی آدم های عادی،عوام،مردم. مگر چیزی جز این است که این قشر برتر همیشه در حال نقد شرایط موجود است و مگر به غیر از این است که باد معده نقدی است بر غذای غیر قابل هضم. یک اعتراض. یک اعتراض بد بو که حتی برای سلامت دستگاه گوارش مفید است.روشن فکر ها هم برای سلامت این دستگاه تولید گه مفید هستند. بو بکشید. روشن فکر ها را بو بکشید.بوی گند گه‌اش را خواهید فهمید.

عده ایی کوچک هم در حاشیه ها همیشه می لولند به نام هنرمندان. تصویرگران باد معده. کسانی که این باد معده را،این ذرات معلق پسماند های فکر بشری را ثابت می کنند، تا در فهم گندیده ی خود ،روشن فکران و مردم جا شود.تا آن را ببیند و هنرمندان به زیبایی از گه تصویر هایی دل نشین نقش می زنند،به تناسب مخاطبشان، برای روشن فکر ها پیچیده تر و خلاقانه تر، به گونه ایی که ذهن شما برداشت زیبایی از این منجلاب و فاضلاب پیدا می کند. هنرمندان کارشان این است، رنگ طلا می کشند بر مدفوع فکر آدمی زاد.البته گه داریم تا گه......... مشکل از شماست. از شما ابلهان سست عنصر. شما که یک بعد از وجودتان از سوراخ ماتحتتان نشت کرده، بعد سوم را نمی فهمید.برای همین است که به هنرمندان ایمان دارید.آنها بعد سوم را می فهمنند.وسیله‌ی کارش قرار می دهند و آن را تا دسته در کون مبارکتان فرو می دهند و شما ارضا می شوید.به همین سادگی.

هنرمند ها خاصند.زیرا که همیشه در گازهای پسماند های فکری روشن فکران غوطه می خورند. رنگی خاص می گیرند.رنگ جنازه.سبز لجنی. رنگ غلیظ و تند اسهال.شاید برای همین است که گاهی بعضی از آنها برای شما و مردم تاقچه بالا می گذارند، جوابتان را نمی دهند. غلظت گاز شعورشان ناقصشان را محدود کرده است.هنرمند ها را رها کنید.کار سختی می کنند.همیشه تحت فشاراند.روحشان سایده می شود.از فشار این گازهای متراکم.

و اما شما،شما حفره هایی هستید بسی فراخ. حفره هایی که مدام بدون هیچ محافظی مورد تجاوز واقعیت واقع می شوید. به قدری در تار و پود شرایط و جزییات کوچک حل می شوید که خود ماهیت خود را نمی فهمید و نمی دانید که در یک توهم محض بسر می برید.توهمی تو در تو برای واقعیت ها و نشخوار آن ها. حفره ایی هستید که انتهایتان به ابتدایتان وصل است. از شکستن این چرخه در هراسید.در یک ترس ابدی.از پسماند خود تغذیه می کنید.هر جایش هم دیر هضم بود می شود خوراک روشن فکر ها.برایتان ذوب شان می کنند و باز به خوردتان می دهند. بماند که گاهی میان این چند حالت ارتجاع پیدا می کنید.گاهی هنرمندید،گاهی روشن فکر،گاهی هم مردم.در واقع مرزی ندارید.حفره های تو در تو و به هم متصل.حفره هایی که با توهم‌های واهی پر شده اند.جایی برای درکی جدید ندارید.شما پرید از پسماند های باورهایتان، تئوری های روشن فکرها،اعتقادات پوسیده ی مذهبی و یا عرف های گندیده و مضمحل اجتماعی و خانوادگی. اصلا خانواده به خودی خود وسیله ایست برای تثبیت یک ترس ابدی و تسریع بخشیدن به گسترش این منجلاب وجودتان. برای تنوع هم که شده خود یک بار بشینید سر چاه مستراح و خالی کنید از لحظه ی اول زندگیتان تا اکنون را خالی کنید.یک آینه بگذارید جلوی چشمتان،خود را ببینید،چه چیزی از شما باقی مانده،چیزی غیر از گه؟؟  باز می دانم که حرف هایم یاوه برداشت می شوند.شما معتادید.شما به حفره های پر شده ی وجودتان معتادید.جایی برای این کلمه ها ندارید.

همه ی این کلمات را به هم بافتم اما بی فایده است.شما جرات ندارید.می ترسید تا نوک انگشتانتان را خیس کنید،تا دسته فرو کنید در سوراخ هایتان شاید دردتان بگیرد و به خود بیایید.شاید که جلوی این نشتی را بگیرید.نگذارید واقعیت در وجودتان نشخوار شود و باز نشت کند به دیگر سوراخ هایتان. اما فرو کنید. درد دارد.خیلی هم درد دارد بخصوص از بعضی از سوراخ ها دردش تیر می کشد تا مغز استخوان.اما می ارزد.

کسانی که از مقعد مورد تجاوز واقع می شوند هشیار ترند.گارد نگیرید.دلیل دارم.غرق در توهم لذت نمی شوند.درد می کشند.بماند که می گویند آنها هم بعد از یک مدت نسبت به درد و به طبع به شرایط بی حس می شوند.گشاد می شوند ونشتی می دهند. یک سوراخ وقتی گشاد می شود اعصابش را از دست می دهد.هوشیاریش را از دست می دهد.فراموش نکنید که سوراخی بیش نیستید.پس تنگ بمانید و درد بکشید.

حتما دیده اید. برای نویسنده ها نقطه معنی خاصی دارد.نقطه یک حفره ی تنگ شده است.تنگه تنگ.باعث می شود توهم کلمات را فراموش کنید و فکر کنید.ذهن کثیفتان ختم می شود به یک سوراخ تنگ. سوراخی که درد دارد و هوشیاری.سوارخی که درک می کند.

دودوتای شما همیشه نشتی می دهد.چهار تا نمی شود.برای همین است که درکتان را به شرایط و محیط از دست می دهید. بارها دیدم که در روابط بین آدم ها مشکلی وجود دارد. مشکلات شما از سر نا آگاهی و نادانی نیست.از سر نشتی آگاهی است در لحظه ی تصمیم گیری. زنی و مردی را تصور کنید که دچار مشکل می شوند.قبل از حل مشکل به دنبال توجیه مشکل هستید.خودتان هم آگاهید.اما توجیه می کنید.توجیه اسم دیگر نشتی است.ترس چکه می کند در وجودتان. اما بسیار ساده است.بسیار ساده.(لطفا برای من و برای خودتان دلایل کس و شعر نیاورید،کمی فکر کنید به سادگی قصیه پی می برید.نیازی به حرف زدن نیست.)نیازی نیست تا ذهن را غرق در بوی گند روشن فکرانه کرد تا دیگر ابعاد قضیه را دید.ساده است.نقطه ی اتصال را می برید.تمام می شود.دو عدد است و حاصل ضربشان مشخص.مشکل در چند ثانیه حل می شود. مشکلات اجتماعی و سیاسی هم همینطور.

می دانید، من در مسند قدرت نیستم.اما اگر بودم به عنوان مثال قانون وضع می کردم، می گفتم اگر کسی دروغ بگوید با مشت صورتش را به هم بریزید،اسم اش را هم می گذاشتم دفاع از خود.قانون هم از او دفاع می کرد.اینگونه خیلی از مشکلات جامعه حل می شد،چون پدر مادر هایمان باید یاد می دادند که اگر کسی شما را مخاطب قرار داد و دروغ گفت برای گمراهی شما، خونش را بریزید.دندان هایش را در دهانش خورد کنید.شما شاید از این دستورهای من راضی نباشید.دلیل اش این است که خود دروغگویید و مسلما دندان های سفید براقتان را دوست دارید برای نشخوار کردن. شما از من راضی نخواهید بود.چون نمی فهمید.

فاحشه ها، سربازها و مبارزها، حتی آنها که برای تفریح می جنگند،بوکسور ها و پهلوان ها،خود آزارها و در راس آنها کسانی که خودکشی می کنند در نهایت هشیاری به سر می برند،نابغه هایی هستند که نمی ترسند.مثل شما بیچاره ها سر تعظیم در برابر زندگی فرو نمی آورند. زندگیشان حساب و کتابش مسخص است. شوخی ندارد. بخواهی توهم تخمی بزنی یک گلوله سوراخ بینی ات را به سوراخ ماتحتت لوله کشی کرده است. باید هشیار باشی. مهم نیست بازنده با برنده.اینها هشیارند.آگاهند. یک سوراخ دوار نیستند.شورش می کنند.درد می کشند.آرام.آرام درد می کشند. درد کشیدن برایشان ارزش است، لذت است. به ظاهر اینها در ذهن شما بازننده اند،زیرا که باید از زندگی لذت برد و مثبت بود و خوش بود و خندید حتی در مشکلات ، امید وار بود و هزار کس شعر دیگر که هر روز در فیس بوکهایتان غرغره می کنید.آری آنها زجر می کشند. اما نه این زجر از زندگی شما بسی والاتر است.آنها به خاطر درد کوچکی که می کشند هشیار می شوند به دردی که شما به آن عادت کرده اید. آنها  به این سرنوشت گه مال آگاه شوند. در صورتی که شما در این روشن فکری لزج غوطه می خورید.می دانم شما حتی تخم وارد کردن یک سوزن را هم در دستتان ندارید.شما چیزی نیستید جز حفره یی که بقدری استفاده شده است که دیگر عبور مرور آلت ها را نمی فهمد.به همین پستی. تنها بمانید تنهایی نیز یک نوع از مبارزه است.روشی برای مستصل ها. منظورم از تنهایی نه اینکه بروید یک کشور دیگر، بعد هر شب با دوستانتان بروید بیرون هفته ایی یک بار هم سکس کنید بعد هم بگویید :وای تنهایی. تنهایی یعنی اگر کسی به پنج متری شما رسید بزنید دماغش را خورد کنیدو منظورم از کس مادرتان هم می شود.عشق دوران کودکی هم کس است.اما شما ابلهان فکر نمی کنید و می گوید نه،او برایم بیش از یک کس است.من هم می گویم کس نگوید.کس یعنی هر کسی.... تنهایی منظورم انفرادی بود.
(بدبخت ها خسته شده اید؟ایرادی ندارد.بروید فیس بوکتان را ریفرش کنید، یا سیگاری بکشید،باز برگردید،می شناسمتان،معتادید ومستصل)
حیوان باشید. حیوان بودن سخت است. حیوان ها دو دوتایشان چهارتاست. شوخی هم ندارند. واضح است. پا در قلمرویشان بگذارید سر تعظیم فرو نمی آورند، به زاویه های مختلف قضیه هم کاری ندارند، کاری ندارند شما چه گهی هستید.اگر زورشان برسد، جرتان می دهند،اگر زورشان نرسد فرار می کنند. در ضمن هرگز یک راسو با یک موش آبی جفت گیری نمی کند. قانون دارند.هرکسی رو هر کسی نمی افتد. شیر هم اسب آبی را نمی خورد.این ها فقط زندگی سطحی حیوانات است. راز بقا ببینید همان طور که فیلم آشپزی می بینید.نکته بردارید و عمل کنید.به همه جزییاتی که حیوان ها به آنها احترام می گذارند. نمی توانید مثل یک حیوان آرام باشید.همه حیوان ها در حالت عادی آرام هستند.شما بدبخت ها در عادی ترین حالت هم با خود درگیرید.چه بسا که از حیوان ها بسی پست ترید.

ریاضیدان ها و شطرنج باز ها و امثال این آدم ها که شاید بر چسبی نداشته باشند، زندگی را بهتر می فهمنند. اگر روزی به جایی رسیدید، پول خود را برای وکیل هایتان به هدر ندهید. دو ریاضیدان استخدام کنید. خودشان همه چیز را درست می کنند. در ضمن کلاه هم سر کسی نمی گذارند. دزدی در روابط ریاضی نمی گنجد. آنها دو دوتایشان یک عدد واضح و مشخص است.همانی که باید باشد.نیاز به میان آمدن کلمه نیست.نیاز به توضیح نیست.نیاز به حاشیه نیست.یک عدد است که با انگشتان هم می شود فهمید. رابطه ی عددی عمیقی وجود دارد بین همه چیز. اگر ما هم این عدد ها را می فهمیدیم همه عریان راه می رفتیم.حداقل در خانه هایمان. ما از عریان دیدن سوراخ هایمان می ترسیم. هنرمندان همیشه از ترس های بشری سواستفاده کرده اند و آنها را به شکلی زیبا باز به خورد بشریت داده اند.آری هنرمند ها می دانند چگونه سوراخ هایمان را زیبا به تصویر بکشند. به خود که سوزن نمی زنید.حداقل در خانه هایتان عریان راه بروید.

باور کردن حرف های من سخت است. از شما انتظاری ندارم.رابطه ی شما با نوشته ی من مثل رابطه ی گوسفندان است با نوای فلوت.شاید لذت ببرند شاید هم نبرند.اما چوپان کارش را می کند.می نوازد. شما باور نمی کنید شاید لذت ببرید. زیرا مثل گوسفندان غرق در نشخوارید.نشخوار گفته ها قبلی. بعضی چیزها ته نشین می شود در وجود آدمی زاد. بی فایده است.این بازی با کلمات فقط شما را بیشتر غرق در لذت می کند و هوشیاریتان را می گیرد.سعی کردم زشت بنویسم شاید معنی ها را بهتر بفهمید. اما با کلمه جنگیدن سخت تر است از با زندگی جنگیدن. کلمه به خودی خود یک تکه از هنر است.زیبا. و شما گوسفندان نا توان از کنار زدن این زیبایی برای درک بهتر معنایش. بی فایده است حتی اگر ساعت ها به باد دشنام ببندمتان، تمام حفره های شما با ذرات لزج گه پر شده.جای برای کلمات و حتی دشنام هم نمانده است.

شما که می خوانید،شما که آرام نشسته اید و تا اینجا چشم به صفحه ی سفیدتان دوخته اید از همه ی برده ها، دائم الخمرها، معتادها، مجرمین، بزه کارها بدبخت ترید. می دانید چرا من اگر به کسی غیر از شما گوسفندان اینقدر گفته بودم گه،به قدری هشیار تر بودند که تا این لحظه دو سوراخ ام را به هم پیوند داده بودند.اما شما چی. شما خواننده ها!