یادداشت شخصی یک



خاطره  نوشتن

اینو اول یکی از دفترهام نوشتم...دفتر سبز!



If you cannot be yourself
What are you living for?
You are gonna find someday
You are gonna run away…
سلام

قضیه چیه؟برا چی؟ دوباره خل شدی؟ نمی دونم قضیه چیه ولی دلم می خواست بنویسم,چیز خاصی نیست, داستان نیست, خاطره نیست...پاره نوشته...وسیله ارتباطم با دنیا...کس و شعر...خیلی جدیشون نگیر...رد شو,قضاوتی در کار نیست,نه نسبیتی نه قطیعیتی...یک اتفاق خنثاست این نوشته ها...جدی نیست شوخی هم نیست...مثل چهره ی یک دلقک...خالی...خالی از هر حس شاد و غمگینی...وسط نشیمنم, اصفهان...مردی می خواند آنطرفتر"...دیگه این قوزک پا یاری رفتن نداره..." بگذریم,دانشجوی معماری, اوضام بد نیست, گشادم,همین...باید بدیم لاحاف دوزی بدوزنش...نمی دونم!هیچی! این چند سال آدم زیاد اومد و رفت...زندگی من مثل پایتخته...چند میلیون ساکنند,چند میلیون میرن ومیان, آلودس, بوی دود می ده...سکس واجب است,همه گهی در آن پیدا می شود, روز به روزبزرگتر میشه اما حقیر تر و پست تر...و ... و...پایتخت زیباست...آرزوم بوده وهست, که توی پایتخت زندگی کنم...آرزو...درد من زندگی کردن نیست...درد من زیبا مردن است...این چند کلمه خالی از همه ی نکته های مهم زندگیه اما واسم همیشه این دغدغه های شخصی مهم تر از هر چیزی بوده...شاید مهمترین...اینکه بشینی با رفیقت از گشادی بگی, ازکس خلی, از سربازی, از کار,از شوفر راننده یی که همسایه تون شده, از موزیک...دلقک بازی,شاید م دارم وقتتو تلف می کنم, بحث بحث جنگه و اشغال خیابان دیوارو من از نا مهمترین ها می نویسم, شاید ظلم می کنم به انسانیت و حقوق بشر , شاید باید بمب های اتمی کشورهای همسایه رو بشرم,می شرم, اما بعضی وقت ها دلم می خواد بشینم کنارت از چای نعناع واست بگم, منم آدم ,نویسنده نیستم اما نویسنده ها هم دوست دارند از مسائل تو شرتی حرف بزنند.

شب بخیر

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر

نظرات