نود و سه

سخت است در نیم کره‌ی جنوبی باشی، تابستانت زمستان شود، روزت زودتر تاریک شود، خستگیت نفس‌گیر شود، استخوان‌هایت آخر شب درد بگیرد، تنها طول روز را در دفتر باشی به دنبال یک هواپیمای گم شده، یا فهم نوشته هایی در باب شهرهای مرده، رمقت را شاگردان از ازل تا ابد بی خیال و بی تفاوت بکشند، غذایت یک شب در میان املت باشد گاهی با گوجه گاهی بی گوجه، برگ های شمدانیت زرد شوند. تنها دوستت از خودت تنهاتر باشد وصبح تا شب به دنبال کار برای تنازع بقا و یبوست هم این وسط بگیری، ساعت نه صبح جلسه داشته باشی بر سر مسائل بی ارتباط و تو خالی، چرخ جلوی دوچرخه‌ات تاب برداشته باشد، اولین حقوقت را به حسابت نریخته باشند، اولین گزارش سالیانه‌ات آماده نباشد و دو هفته‌ای هم دیر کرده‌ باشی، خانواده به کل معنایش را از دست داده باشد و دل‌نگران سلامت مادر باشی و نگاه‌هایی که برادر هر روز در جغرافیایی دیگر برای ملیت‌اش باید بر دوش بکشد، پوچی که هر لحظه به صورتت می‌خورد هم بکنار...همه‌ی اینها باشد بعد چیزی از سال نو گفتن، شاد بودن نوعی خیانت است، آنقدر دور است که هیچ راهی برای لحظه‌ای لبخند نمی‌گذارد. فقط دلت می‌خواهد کاش فردا سال نو نبود کاش اینقدر تبریک نمی‌گفتند. کاش نمی‌دیدی. کاش همه چیز ساکت طی می‌شد. املت. دوچرخه. کار. کتاب. جلسه. دفتر. سیگار. قهوه. همین. بی هیچ نوسانی. حالا سال نو شده‌ است نوسانی آزار دهنده در جایی که هیچ چیز قرار نیست نو شود. همین.

برای خاطره ی بوسیدن

بوسه از لحظه ها‌ی اول تولد تا حتی بعد از مرگ با آدمیست. نه دوست دارم از لذت دهانی و ابعاد فلسفیش بگویم که البته بی‌شک از هر لحاظ زیباست و نه از عاشقانه بودنش و نه از شهوانی بودنش. بوسیدن یک بعد جدی و نخراشیده‌‌ای دارد که شاید لابه‌لای عاشقانه‌ها و عارفانه‌ها گم می‌شود یا در هم‌همه‌های پر از لذت و شهوت بی‌رنگ ‌می‌شود. بوسیدن یک بعد انسانی‌ دارد که همیشه خاطره‌اش در هیجان هم‌آغوشی پر پیچ و تاب بعد از بوسه محو می‌شود یا درهیجان و ترس پیش از آن. بوسیدن پر از سکوت است. پر از محبت است. پر از درد است. پر از فراموشی و هشیاری است. یک تناقض است برای زیستن. بوسیدن مثل آمیزش یا چیزی شبیه مکالمه نیست. تمام نمی‌شود و اوج و فرود ندارد. انسان وقتی می‌بوسد با تمام هشیاریش از بدن غافل می‌شود و فراموش می‌کند. وقتی لبی را گاز می‌گیرد خشونت را نقض می‌کند. 
انسان وقتی می بوسد خود را نقض می‌کند.اینجاست بعد انسانی بوسیدن. اینجاست که می‌شود دانست بوسیدن چیزی ماورای انسان سرد و بیهوده نیست. بوسیدن هم به اندازه‌ی همان بیهودگی زیباست. بوسیدن هم به اندازه‌ی روح مقدس انسان خشن است و خطاکار. بوسیدن پر از تناقض است و بی شک نزدیک به وجود بی‌پرده‌ی انسان خاطی. بوسیدن ابتدا و انتهای عاطفه‌ی انسانی است. باقی ماجرا صحنه‌آرایی زندگیست برای چیزی بیشتر.
فاحشه‌ها نمی‌بوسند. بوسه را برای معشوقشان نگه می‌دارند. اما اگر فاحشه‌ای مشتری را بوسید، همه‌ چیز زیرو رو می‌شود. آنوقت دیگر بوسه مزه‌ی همیشگی را نمی‌دهد. تمام معادلات به هم می‌ریزد. باید پول را بگذاری گوشه‌ی تخت بروی گوشه‌‌ای تاریک فکر کنی به آخرین بوسه‌ای که به یادت می‌آید و فقط فاحشه‌ باشد و فاحشه باشد و فاحشه باشد و فاحشه. آنوقت تا ابد در برابر همه‌ی دروغ‌های دنیا سکوت می‌کنی. در برابر خودت هم نیز.


و اگر آخرین بوسه‌ام را به خاطر نمی‌آورم بی‌شک هنوز به دنیا نیامده‌ام.


شروع

شروع هر پدیده‌ای همراه است با یک هیجان کور. هیجانی که هیچ نمی بیند جز خودش را. دور را نمی بیند. کل را نیز. تمام انرژی حل می‌شود در فشار اول. فشاری که گاهی ترسناک است. از همین روست که انسان هشیار سخت شروع می‌کند. سختی‌ای که شروع را کش می‌دهد تا سر حد مرگ. آنقدری که شروع اتفاق نمی‌افتد. شروع رابطه ‌ها اغلب اوقات کور است. بیشتر ناهشیار است حتی اگر آگاهانه باشد. بیشتر هیجان انگیز است و  پر شور و شوق. انقلاب است و از آنجایی که انقلاب یک شروع چابک است تا دور را نمی‌بیند. فکر را غافل می‌شود. انقلاب جای پای بعدی را می‌بیند بدون اینکه جای پای پیشین را خوب به خاطر سپرده باشد. گذشته را نمی‌بیند. فقط قسمتی از حال را می‌بیند و نه حال استمراری را. زمان را از دست می‌دهد، زمانی برای فهمیدن و اندیشیدن را. حال کامل را می‌بیند که در آن اتفاق بودن می‌افتد. رابطه‌ی عاشقانه نیز همین است. نیاز حال را می‌بیند و در استمرار نابود می‌شود. از همین رو همراه با خشونت است. مصمم است برای یک جنبش و تغییر اساسی. مصمم است تا حال را زیرو رو کند و به حال دیگری برود و این شخم زدن حال، عصیان اکنون را در پیش دارد. پس خشونت شدت پیدا می‌کند تا یا تغییر برنده شود یا زمان حال و این صدمه می زند. انسان را فرسوده می‌کند. وقتی آدمی رابطه‌ای را شروع می‌کند اگر کمی چشمانش باز باشد در کش مکش فرساینده‌ی انقلاب خرد می شود. فرقی ندارد انقلاب عصیانی باشد بر تنهایی یک آدمی زاد یا شورشی بر تمامیت یک حکومت. انقلاب فشاری دردناک است و کور برای بازکردن حفره‌ای تاریک.آنطرف‌تر ناپیداست. فرقی ندارد حفره در قلب معشوق باشد یا شکنجه‌گاه جلاد‌ها. آنطرف‌تر تاریک‌ است.