خاطرات سگ مستی های قهرمان

خودم هستم،قهرمان.می نویسم به خصوص وقتهایی که خودم مست است یا خسته است.من با خودم زیستم اما او بیشتر از من بود.

ساعت هشت شب،جرعه ی آخر ودکا را سر کشید.راه افتاد.می دانستم می نشید در وان سیگار می کشد.به هر حال ما یکی هستیم.همان طور که راه می رفت شلوارکش را درآورد.بعد شرت.تی شرت.ساعت.شیر را باز کرد.نشست لبه ی وان.من هم کنارش.شروع کرد به پیچیدن.گفت تو هم می خوای.گفتم نه.وان پر می شد.قهرمان و من زل زده بودیم به کاشی ها.می دانستم برنامه ایی ندارد.من هم نداشتم.اما می دانستم به کجا ختم می شود.

وان پر شد.سیگار را گذاشت لای لب،مرا نشاند آن طرف وان،لیز خورد زیر آب.چند حباب از لای نشیمن گاهش روی آب جهید. کمی پرز لای نافش بود که شناور شد لای حباب ها.تا گردن رفت زیر آب.مرا با پا هل داد عقب.قبل اینکه دستش خیس شود، آتش زد.گفت: قهرمان به ازای هر پک یک نفر از خاطراتم را می کشم بیرون برایت می گویم تا تنها نباشیم،تو هم بنویس.من براندازش می کردم.کرم ها را لای پایش زیر بیضه اش می دیدم که مجنگیدند.اما قهرمان مست بود و نمی فهمید.

یکی یکی خاطرات را می گفت.شروع کرد. سید رضا کتاب فروش نزدیک دادگستری، برایم پینک فلوید می گذاشت،صادق هدایت و چوبک بهم می فروخت،می نشاندم لب جوب با هم قهوه بخوریم، اولین بار که اروپا را چشیدم با او....پک بعدی. زنه فاحشه ی پسر خاله ام که با هم مشاعره می کردیم.او شروع کرد.در جمع نشسته بودیم شعری خواندم،جوابم را داد،جوابش را با خیام دادم،او گفت جوابت را برایت تکست می کنم،شماره ات را بده،همه حتی پسر خاله ام فهمیدند که قرار است بنده واژن زنش را مورد عنایت قرار دهم.اما ما فقط مشاعره...پک بعدی.مادرم. سخته. تو مستی سخته آدم از مادر حرف بزنه.اگه همه دنیا سیاه بشه، بوی لجن بگیره،اگه من عجیب ترین قهرمان دنیا باشم، اگه دنیا به آخر برسه، بازم برایم این کلیشه یک ایمان است که مادر زیباست و زیباست و زیباست و ... پک بعدی.زال. توی کافه دیدمش.از همون روز اول فکر می کردم با یک زن شوهر دار می خوابد، اما از همان روز اول دوست دختر داشت و دوست دخترش خبر نگار بود ،زال با یک زن شوهر دار...پک بعدی.نه.نه.آخه جزو خاطراتم نیست.جدیده...دینا مثه سودوکو می مونه،جدول عداد،باید حلش کرد،باید...نه بیخیال نباید جدیش بگیرم...کتاب فروش، سید رضا معرفیش کرد،بیشتر ازش فیلم می گرفتم،فکر می کنم مریض است،روند و سیر فیلم هایی که به من معرفی کرد ختم شده با فیلم سالو ،از آن روز می ترسم که سر دسته ی مافیا باشد...

نه،قهرمان رسید به آخر و تمام ودکا ها و چیپس ها را در وان حمام بالا آورد و کار من تمام است و باید ساعت ها خودم را به خاک بمالم تا از این بوی گند راحت شوم