ما آینه ی حکومتیم!!!

نمی دونم از کجا آغاز کنم که به کسی بر نخورد و تلاش ها و زحمات فراوان تعدادی که برای وطن شان و مهمتر از آن برای انسانیت و آزادی و صلح جنگیدند پایمال نشود. طرف این نوشته ی من معدود و اقلیت بردبار و منطقی نیست که شرافتمندانه می جنگند، تعصب چشمشان را کور نکرده و به حقوق مخالفانشان احترام می گذارند. روی صحبتم با انسان هایی نیست که انسان وار زندگی می کنند و چشمانشان از هر قضاوتی متعصبانه، خالیست!

شاید اشتباه می کنم، اما اذعان می کنم که این نوشته فقط بر اساس شواهد و تجربیاتم نوشتم و بس!بیشتر یک درد دل است.ادعایی نیست.

شاید بهتر باشد بی مقدمه بگویم. ما ایرانی ها به شخص و به صورت فردی به نوعی مقیاس کوچکتری از حکومت هایمان هستیم. مقیاس کوچک شده ی کسانی که در مسند قدرت هستند.ما ایرانی ها معمولا سبکی خاص برای زندگی کردن داریم از نوع سیاه و سفیدش با کنتراست بسیار بالا.اعتقادات و گرایش های خاص خود را داریم و به ندرت خلافش را می پذیریم .اما این نه به آن معناست که این ویژگی فقط مختص نژاد ماست،نه ، اما تفاوت ما در غیرتی بودن و ناموس پنداشتن اعتقاداتمان است، شاید به این خاطر است که به ندرت بحث دو نفر از ما با نظرات مختلف به نتیجه می رسد، تا ابد ما سر حرف مان می مانیم و به جای گوش دادن در پی جوابی کوبنده تر هستیم برای طرف مقابل.حکومت هم همین کار را می کند.آنها هم به همان اندازه ی ما به اعتقاداتشان ایمان دارند!

تراز ما احساسات و اعتقاداتی است که ریشه در فرهنگ و سنت های ما دارد.نقد های ما، تشویق هایمان ،تنبیه ها و اسطوره و قهرمان پروری ها و فاحشه خواندن دیگران ،همه و همه ریشه در فرهنگ قضاوت سیاه و سفیدمان دارد. اغلب دیدمان از یک روزنه است، دوست نداریم معلق شویم در احتمالات، باید قضاوت کنیم و بلافاصله حکم...حکم هایی که گاهی زندگی هایمان را متلاشی می کند.سرشار از تعصبیم.حتی کسانی که ادعای منطق می کنند کافی است کسی از زاویه دید احساس و عرفان برایشان بگوید...یا پوز خند می زنند یا غضب آلود می شوند...اما نمی دانیم که شاید اگر کمی و فقط کمی گوش دهیم می بینیم که هر دو یک حرف می زنیم.

کافی است یک بار که کسی به حق یا به نا حق از ما انتقاد می کند یا به ما اعتراض می کند و بعد ما بالای منبر می رویم تا حکمش را کوبنده تر صادر کنیم، در همان لحظه، یک آینه جلوی صورتمان بگیرند تا ببینیم چگونه خشم از چشممان بیرون می زند، آنگاه شاید برایمان اندکی از خشونت های کور کورانه ی حکومت هایمان توجیه شود.

ما اینگونه بزرگ شدیم، فرهنگ گوش دادن ، دوستی و مذاکره را نیاموختیم، یاد گرفتیم چگونه تهمت بزنیم، پیش داوری کنیم،تمسخر و تحقیر کنیم، بی دفاعیه و وکیل محکوم کنیم و همه را یکسان بپنداریم. دنیا را ما با تفاوت هایش نمی خواهیم، دنیا را آنگونه می خواهیم که به آن اعتقاد داریم.کشور، حکومت، سیاست و دنیا را ملک شخصی و نهایتا ملک خودمان و گروه همفکرانمان می دانیم.دیگران همه در اشتباهند.

ما صلح نیاموختیم، کم پیدا می شود در نسل ما که دعواهای پدر و مادرمان را ندیده باشد و فرهنگ آزاد بودن و دوستی را در کودکی آموخته باشد. به ما یاد دادند اطاعت کنیم و نپرسیم، بپذیریم و ما هم اگر چیزی می خواستیم و نمی پذیرفتیم باید هق هق می کردیم و بعد جیق جیق. بزرگتر که شدیم دعوا و قهر و فرار را هم یاد گرفتیم تا به خواسته هایمان برسیم اما یاد نگرفتیم با پدر و مادر هایمان دوستانه مذاکره کنیم.کدامین ما از دروغ و ریا پاک هستیم. کدامین ما که دم از دموکراسی و روشنفکری می زنیم نامه های اداری و درخواست های کاریمان را خالصانه می نویسیم( می دانم و زیاد می شناسم کسانی که خالصانه زندگی می کنند، همانطور که اول ماجرا گفتم شما خودتان را فاکتور بگیرید  از ضمیرِ ما) کدامین ما همه چیز را به مادرمان راست می گوییم.چند بار در برابر پدر ها و مادر هایمان ایستادیم تا از روابط جنسی و سیگار و اعمال خلاف عرف خانوادگی مان دفاع کنیم؟اگر کارمان درست باشد باید بیاستیم و بگویم و بدانیم که این حق ماست،حتی به اشتباه...اما ما ترسیدیم و برای ترس دروغ گفتیم.دولت مردها هم می ترسند و دروغ می گویند!!!
  کدامین مان به هر بهانه ایی در گوشه های تاریک زندگی مخفی نمی شویم که از حکومت هایمان  انتظار درستکاری و راست گویی داریم. کداممان دنیایمان را با راستگویی حکومت می کنیم که می گوییم کشورمان باید با راستی و درستی اداره شود.کداممان در زندگی شخصی مان رانت خواری نمی کنیم و به دنبال آشنا و فامیل نیستیم که کارمان راه بیافتد.کدامین ما خودمان هستیم؟!؟
کدامین ما شرافت را به پول، رابطه جنسی، عشق، قدرت و کار نمی فروشیم؟؟؟؟؟؟؟؟

کمی پا از خانه بیرون بگذاریم می بینیم که چگونه ناموس و غیرت و حس مالکیت در جامعه ما ریشه دوانیده و چه انتظار بیهوده ایست، آزادی و دموکراسی در جامعه ایی که انسان ها نسبت به هم حس مالکیت دارند و حتی در فرهنگ فحش دادن هم این فرهنگ مالکیت کاملا محسوس است...از خواهر، مادر یا خوش شانس باشیم از عمه هایمان مایه می گذاریم!!!!!و این بخشی از فرهنگ غیر قابل انکار ماست که برای همه ی ما تا حدی صدق می کند...

کافی است کمی خیابان ها را متر کنیم.می بینیم چگونه مردم مالک خیابان می شوند و این حس مالکیت با توجه به مدل ماشین، حجم،طول و عرض مردانگی!! طول پاشنه و میزان زنانگی و ...در تغییر است و توجیه ایی برای زیر پا گذاشتن قانون! کافی است نگاهی به نگاهای خودمان بیاندازیم، به خط کش هایی که در چشمانمان جا داده ایم. مرز بندی های ما، ما را از هم جدا می کند، این محله های بالا و پایین شهر ها نیستند که ما را جدا کرده است، این اسم گذاری های ماست که با آنها برای خودمان دیوار بکشیم که مبادا پرستیژمان خدشه دار شود.نگاه ما به کارگر ها، راننده تاکسی ها ، مهاجر ها، ریشو ها، حاجی ها، پانکی ها، کرد ها،سیبیل در رفته هاو این لیست تا ابد می رود...این است معیار هایی که وزنه های ترازوهای قضاوت های کیلویی روزانه ما هستند، چه انتظاری می رود از ترازوهای دستگاه قضایی کشورمان.

شاید بهتر باشد گاهی برویم و بکپیم در اتاق هایمان و کمی به خودمان اعتراض کنیم و سر خودمان فریاد بکشیم و ببینیم ما چقدر فرق داریم با دولت مردانمان و ببینیم حداکثر جامعه چقدر فرق دارند و کاش خود را بیشتر در آینه ببینیم. شاید باید از خودمان آغاز کنیم.کاش دیگر به راحتی خط نکشیم و پیش داوری نکنیم، صبور باشیم و آگاه.

شاد باشید.
تاریخ این نوشته بر میگردد به حدود دو سال پیش و اخیرا باز نویسیش کردم و دیدم شاید جایش باشد حرف دلم را در میان بگذارم.

فرزاد زمانی.
۲۷/۱۱/۱۳۹۰

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر

نظرات