زشتی های کوچک ما

همیشه می ترسیدم پیرهنم از پشت شلوارم بیرون بیاد مبادا که بند بند شرتم عریان شود...واسه همین هر وقت می نشستم دستم از پشت  به پیراهنم و شلوارم بود, که شاید صحنه ی زشتری را تداعی می کرد, اما من می جنگیدم برای زیبایی...چیزی که شاید ارزش نوشتن را هم نداشت, فاصله ی بین بند شرت و پیراهن.اما این زندگیه.این جزئی از ماست.شرم ها,خجالت ها و زشتی ها, چند سال  بعد یعنی الان بیرون بودن شرت نتنها زشت نیست ارزش است, همه جای دنیا, نسل ها عوض نمی شوند اشتباهات قبلی ها را به اسم خودشان مهر استاندارد می زنند و راحت می شوند, انسان دهن خودش را سرویس کرد کمر بند اختراع کند,حالا خشتکشان دم زانویشان است,شاید زیباست, ما زود عقب افتاده شدیم, دنیای امروز سرعتش از ماشین زمان بیشتر است, دهان باز کنی کهنه می شوی و حلقه ی روابط و ظوابط از دستت خارج می شود. می بینی به چه سادگی و به چه کوتاهی اشتباه های کوچک ما به زیبایی به زشت ترین پدیده ی بشری یعنی مُد تبدیل می شوند. این نا به هنجاری نیست, یک اشتباه زیباست در لحظه,کشف می خواهد و چشم هایی از جنس کرکس های سپهری...درک چاک کون بین بند شرت و لبه ی پیراهن انصاف می خواهد...شاید تازه ها از ما کهنه ها بهتر می فهمند, ما زود کهنه شدیم. ما هنوز برایمان مرکز وحاشیه دو معنا می دهد, هنوز در برابر مادرمان سیگار نمی کشیم, من خطاکارم وکوته فکر اما مادرم را بیشتر دوست دارم.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر

نظرات