بطری سیاست بر سر سینه های یک فاحشه!

مرگ بود, گاز اشک آور بود, شاید بطری هم بود,نژاد بود,نژاد آریایی,مجتبی بود, کروبی و موسوی هم بودند, شریعتمداری چای می خورد و مردم من هنوز قلیان می کشند, مردم شصت میلیون بیشتر بودند...اما نرخ فاحشگی همان است که بود, یارانه هم ندارند, شاید با نرخ بنزین کمی بالا و پایین می شود...سبز ها بودند, خوب هم بودند, ساده بودند, قرمز ها هم بودند و ساده تر از سبزها,خوب بودند, زیرا ایستاند برای ایمانشان و مذهبشان و اعتقادشان به نجاست که از نسل مادر بزرگ های تسبیح به دست به ارث بردند, ما فکر را به ارث نبردیم, آنها ایستادند بر لبه خونین سیاست,همچون فاحشه ها بر لبه ی خونین تخت...کروبی هم ایستاد نه به خاطر وجودی که شاید به خون انسان های از جنس بنیاد مستضغفین و به پول فاحشه هایی از جنوب شهر آلوده باشد و موسوی نه به خاطر جنایت های از جنس کمیته های رستگار سازی در  زمان جنگ هدایتش کرد, به خاطر ایستادن در برابر نیرویی خود جوش که می آمد از خانه ی همشایه اش و افسوس که خمپاره هایش رفت در چشم مادرانی که نتوانستند بچه هایشان را به نظام سست خانواده زنجیر کنند. افسوس که ما نمی فهمیم فرق است بین دموکراسی و آزادی و ندانستیم که مرز کشور ها را فرشته هاو فاحشه ها تعیین می کنند نه دولت ها...فاحشه ها و سبک زندگی آنها,ندانستیم که آزادی می خواهیم یا مستی, ندانستیم که سوراخ را می خواهیم یا اجازه ی ورود را.

ما نمی دانیم, شاید هم بدانیم, اما چرت می زنیم, قرن هاست که در تکاپوی بین چرت زدن, خماری و نعشگی, نعشگی سیاسی,در حال آمد و شدیم, گاهی می شویم,گاهی می آییم, معمولا شب ها می آیند, اما به خصوص نسل ما, در آن سیاره ی سیاه پوش , هر وقت اجابت شود,می آییم...قرن هاست معنی زندگی را نمی دانیم, فراموش کردیم, کارهایی مهمتراز درک درخت داشتیم, آزادی می خواستیم, اما آزادی درخت را غافل شدیم...حرف من رو به شما نیست, که در زندان آزاد زیستید, حرف من رو به سربازی نیست, که ناموس را به آزادی نمی فروشد,سرباز ها آزاد ترین مردم دنیایند...حرف من با آنهایست که نمی دانند مامان دوز هم زیباست, نمی دانند که آمریکا حقوق کودکان را رعایت نمی کند, حرف من با ممد آمریکایی هایست که نمی دانند من در جزیره ی پادشاهی محکومم به بودن و موظف به ثبت هویتم در هفته ی اول زیستم در خاک نا پاک این  سرزمین.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر

نظرات