تمام

تنها قانون جاذبه‌ایی که اکنون تکانم می‌دهد یا تکانم نمی‌دهد یا همچنان برایم یک قانون است خود قانون جاذبه‌ی زمین است...همانی که قبل از بقیه قانون‌های جاذبه بود و همچنان آرام و بی سر وصدا کارش را می‌کند و کاش فقط همان قانون جاذبه مانده بود. راستی قانون جاذبه‌ی مکث هم هست که همین قانون نمی‌گذرد چیز بیشتری بنویسم. روح و ذهن آدم را می‌چسباند همان‌جایی که هستند که مبادا کلمه‌ای بیشتر...

همه چیز برایم تمام شده‌است. خیلی وقت‌ها دلم می‌خواهد فریاد بزنم به همین سادگی اما می‌دانم به همین سادگی در گوش خودم نمی‌رود. اینجا آخر خط است. شاید باقی کار اتاقی باشد که فقط عرض و طولش را طی کنم تا از واریس پا بمیرم و همان آخر خط گورم را بکنند و خاکم کنند. همه چیز تمام شده. این یعنی همه‌ی آدم‌ها حتی عجیب‌ترین‌شان هم همین نزدیکی خودم تمام می‌شوند و ته می‌گیرند. باز من می‌مانم و یک آدم خالی. حتی اگر همین ابراهیم منصفی که اخیر صدایش سکوتم را می‌شکند هم همنشینم شود باز هم ...البته خوبیش این است که با همه‌ی نهنگیش خودش می گویم: آدمی پوچی مثه من... تکلیفم را از قبل روشن کرده. برای همین چیز عجیبی نمی‌ماند. وقتی همه چیز برایت تمام می‌شود زیاد کشش نمی‌دهی، زود تمامش می‌کنی. کم‌کم این نوشته‌ها هم لا به لای زندگی هر روزم محو می‌شوند و همه چیز واقعا تمام می‌شود.

شاید قرار بود من فقط یک فیلم کوتاه باشم به کارگردانی جیم جارموش | تمام |

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر

نظرات