بوسه از لحظه های اول تولد تا حتی بعد از مرگ با آدمیست. نه دوست دارم از لذت دهانی و ابعاد فلسفیش بگویم که البته بیشک از هر لحاظ زیباست و نه از عاشقانه بودنش و نه از شهوانی بودنش. بوسیدن یک بعد جدی و نخراشیدهای دارد که شاید لابهلای عاشقانهها و عارفانهها گم میشود یا در همهمههای پر از لذت و شهوت بیرنگ میشود. بوسیدن یک بعد انسانی دارد که همیشه خاطرهاش در هیجان همآغوشی پر پیچ و تاب بعد از بوسه محو میشود یا درهیجان و ترس پیش از آن. بوسیدن پر از سکوت است. پر از محبت است. پر از درد است. پر از فراموشی و هشیاری است. یک تناقض است برای زیستن. بوسیدن مثل آمیزش یا چیزی شبیه مکالمه نیست. تمام نمیشود و اوج و فرود ندارد. انسان وقتی میبوسد با تمام هشیاریش از بدن غافل میشود و فراموش میکند. وقتی لبی را گاز میگیرد خشونت را نقض میکند.
انسان وقتی می بوسد خود را نقض میکند.اینجاست بعد انسانی بوسیدن. اینجاست که میشود دانست بوسیدن چیزی ماورای انسان سرد و بیهوده نیست. بوسیدن هم به اندازهی همان بیهودگی زیباست. بوسیدن هم به اندازهی روح مقدس انسان خشن است و خطاکار. بوسیدن پر از تناقض است و بی شک نزدیک به وجود بیپردهی انسان خاطی. بوسیدن ابتدا و انتهای عاطفهی انسانی است. باقی ماجرا صحنهآرایی زندگیست برای چیزی بیشتر.
فاحشهها نمیبوسند. بوسه را برای معشوقشان نگه میدارند. اما اگر فاحشهای مشتری را بوسید، همه چیز زیرو رو میشود. آنوقت دیگر بوسه مزهی همیشگی را نمیدهد. تمام معادلات به هم میریزد. باید پول را بگذاری گوشهی تخت بروی گوشهای تاریک فکر کنی به آخرین بوسهای که به یادت میآید و فقط فاحشه باشد و فاحشه باشد و فاحشه باشد و فاحشه. آنوقت تا ابد در برابر همهی دروغهای دنیا سکوت میکنی. در برابر خودت هم نیز.
و اگر آخرین بوسهام را به خاطر نمیآورم بیشک هنوز به دنیا نیامدهام.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر
نظرات