لرزش

لحظه‌های سخت، در شهری سخت،لندن، شهری پر از مانکن‌های زیبا،پیر،چاق ،زشت، سفید وسیاه و مانکن هایی خیره، شاید خیره به آخر هفته،شنبه شب، شاید خیره به سنگ فرش پیاده روها، تنها دوستانشان، دوستانی که خیانت نمی کنند،سنگ فرش ها ی آدامس پوش.
و من خیره به شهر به انتظار لرزشی در نزدیکی تخم هایم برای خاموشی لرزشی در دلم، برای سرکوب لرزشی در مغزم، برای ممانعت از لرزشی در قدم هایم و تکمیل لرزش ها ی شخصیتم! لرزشی برای هیچ، لرزشی بین هیچ و زندگی، لرزشی بین انتخاب چای در بالکن و بوی لیمو امانی له شده در قورمه سبزی و شاید لرزشی برای قدم زدن در سرمای پیاده روهای جزیره ی چرچیل ها با لباسی نخ نما و سیگار های دست پیچ...لرزشی برای لرزش یک تخم و ثبات تخم دیگر.

موبایلم همچنان نمی لرزد.

روحم همچنان خیره  است به سنگ فرش های سرد.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر

نظرات