قناری ها هرگز از یاد نمی روند

غده ی سرطانی را می شود لمس کرد،می توان بزرگیش را دید یا با نوک انگشت یا عکسی ،اشعه ایی چیزی، می شود با چاقو و تیزی افتاد ،بدن را جر واجر کرد بیرونش کشید،با آن جنگید،یا زنده می مانی یا میمیری،اما تکلیفت روشن است...سرطان داری.کاری ندارد به گذشته ات،آسمان و زمین هم جابه جا شوند باز تو سرطان داری،همه ی دنیا را هم به پایت بریزند باز همان است و همان...اما اگر فکرت سرطان گرفت،.....نمی توانم چیزی بنویسم بعد از این چند نقطه.چون علم نمی تواند فکر را اسکن کند،انگشت نمی تواند فکر را لمس کند ،و تو نمی دانی داری یا نداری،حتی اگر شک کنی نمی دانی بد خیم است یا خوش خیم...باید همه فکر های را شخم زد بعد دید آیا چیزی قلمبه بیرون می زند...چیزی هست لابه لای فکرهایم که بو بدهد...چاقو را باید تیز کرد،تیز تیز افتاد به جان فکر ها،حرف ها،عقده ها،حس ها،زر ها،دروغ ها،شر و ور ها،چرندیات...شاید سرطان باشد.
 
کم و بیش جمعشان کردم،دو سال زندگیم در فیس بوک را،شاید ذره ایی کوچک بود از همه یفکرهایم،شاید قسمتی ناچیز،اما وقتی کنار هم گذاشتمشان بعضی جاها قلمبه می زد بیرون...می دیدم.بعضی مال دیگران بود نوشتم.بیشتر مال خودم بود.بیشتر فهمیدم که کم فکر می کنم.فکرم کم کاری دارد.شاید یک روز درست و حسابی افتادم به جان فکرهای گذشته ام چیدمشان کنار هم...تا تابلوی سرطان فکرم را زیبا تر تصویر کنم.
 
از مهر سال هشتاد و هشت:
 
"...سالها بايد ميگذشت تا بدانم كه دو گربه وقتي روي ديواري باريك به هم برسند بايد يكي برگردد تا راه باز شود براي ديگري. و چون هيچيك كوتاه نميآيد اين كشاكش آنقدر ادامه پيدا ميكند تا سرانجام زور يكي بچربد به ديگري..."(نمیدانم)
 
برخواهم گشت...
"مرگ را پر طبل تر از زندگی‌ خواهم سرود"‏ (نمی دانم مال کیست)
من یک زندانی بدنیا آمدم...در سیاه چال خودم...
باز در این جهنم خونین....
"چه میهمانان بی دردسری هستند مردگان"...پناهی
"درد من تنهايي نيست؛ بلكه مرگ ملتي است كه گدايي را قناعت؛ بي عرضگي را صبر و با تبسمي بر لب اين حماقت را حكمت خداوند مي نامد. ...گاندي"
"حال همه ما خوب است اما تو باور نکن"(یادم می آید خسرو شکیبایی دکلمه می کرد،شاید اشتباه می کنم)
"آقای توکلی افزوده بود که تخلف در قوه مجریه زیاد است...زرشککککککک....."
"
 
هیچ کس حقیقت مرا نشناخت
جز معلم عزیز ریاضی ام
که همیشه میگفت:

گوساله ، بتمرگ!"‏...پناهی
 
 
 
کاش این فیس بوک یک فاحشه ی واقعی بود،بنابراین می توانستم ....
 

لنگ ,استقلال,سوراخ,تاریخ ۲۵۰۰ ساله،نفهم، بی شعور،عقل، جو گرفتن، خروس جنگی،آزادی، ورزشگاه خالی، مملکت بی داور، مردم الاف، رفت و برگشت...سوراخ شد، جر خوردواین داستان ادامه دارد!...
 
 
 
"سیبیل حاشا می کند ضعف را؛ اما تا کجا؟"
 
"نمی شه یه لحظه رو کشش بدیم؟
کش بدرد تنبون کات می خوده...
کش یعنی سردرد...
کش یعنی سیگار...
کش یعنی تکرار...
کش یعنی لیسیدن یک کاغذ بی مصرف که یه روزی لای اون شکلات پیچیده بود.
"‏...پناهی
 
 
"حالا که مرکز جهان امروز تخت خواب یه نشمه ی روسه
دیگه فرقی نداره دنیامون توی دست کدوم دیوسه...
"‏...(نمی دانم مال کیست)
 
 
"گویا مریم مقدس برای خدا کافی نبود،
خواهر مملکت ما را هم پسندید...
"
 
کافه من رو به من وقتی لیوان چای را انداختم: غمی نیست ،انسان یک اشتباه بزرگ است(ترجمه)
 
 
"حس بدیست وقتی همه تورا از پشت می ببینند..."
 
 
"عرق سردی بر کمرم سنگینی می کرد وقتی از هم آغوشی با خاطره دست کشیدم..."
 
 
گلاویزی "گاف" مرگ با "گاف" زندگی...لعنت بر این کلمه ها ,حرف ها و جمله ها...
 
"کاش می شد عادت نکرد...کاش میشد عادت نشد...کاش میشد بار اول ماند."
 
 
"یه پیک زدم فقط واسه شادیت...سک...عینه خودت...سهیل چی ,خره تولدت مبارک...."
 
 
"فیس بوک به افکار آدم,به کلمات,به هنر و و و تجاوز می کند,تجاوز دست جمعی,تجاوز به عنف...همه با بی شرمی تمام انگشتتان می کنند و دل خوشیم که دوستمان دارند...در ایران like معنایش دوست داشتن نیست,معنایش چیز دیگریست....بیلاخ!!!"
 
من باید خیمه ی خود را بسازم...زندگی برای من زیاد است(ترجمه)
 
 
 
"قناری ها هرگز از یاد نمی روند..."
 
 
"بر اساس محاسبات آقای قرائتی, به دلیل اینکه بانوان در دوران پریود قادر به خواندن نماز نیستن بین, سنین 12 سالگی و 50 سالگی زمان زیادی قادر به خواندن نماز نیستند,بنابراین باید زود تر شروع به خواندن نماز کنند تا جبران مافات شود...!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!
 
 
"چرا روزگار با ما نزدیکی میکند...!!!"
 
 
 
"گاهی بقدری ساکن می شوی که عنکبوت ها هم وجودت را انکار می کنند : لبخند"
 
"دوست داشتن بعضی ها مثل زیستن بر لبه ی بام بلند ترین برج دنیاست...کلبه ام را ترجیح می دهم..."
 
 
"امام کاشانی: خسته ام از دوری... کمل...کمل کمل کمی کمل..."
 
 
 
"ای کاش جان زندانی هایی که الان دراعتصاب غذا هستند مثل دکتر مهدی خزعلی و سیدمجتبی هاشمی و بی خبری ازاحمدرضا احمدپور و بازداشت مجدد کوهیار گودرزی و مادرش،به اندازه فرنود راستگو و ماشین لباس شوئی و خاله نرگس،برای مردم مااهمیت داشت"
 
 
"قناری,دلم تنگ است..."

 
 
"ماشین لباسشویم تو این زندگی , تو این کار ,تو این فیس بوک, تو این پایان نامه, تو این مملکت و تو اون مملکت ایضاً..."
 
 
"زمستونو با بوی عیدی سر کنم, این تابستونو چیکار کنم...خدا بیامرز زود مرد, شاید یه چیزی می خوند واسه تابستون های جهنمی..."
 
 
 
زندگی یک تجارت است...بعضی ها عمده فروشند بعضی ها خرده فروش(ترجمه و یادم نیست از کجا بود مال یک فیلم بود)
 
 
"دنیا جفت دستات پوچ....بن بست آغاز هر کوچِ...."(گروه دِ ویز،شاعر را نمی دانم)
 
 
"همینجوری کلا دم مردم ارومیه گرم...."
 
"مثل پارسال باز هم می گویم : چه میهمانان بی دردسری هستند مردگان...پناهی..."
 
 
"هیچ كس چنین خطری رابه چنان خاطره ای تاب نیاورد
از آنكه خیال خوبی ها درمان بدی ها نیست
بلكه صد چندان بر زشتی آنها می افزاید...آهنگ فرهاد
 
 
زندگی شاید ،
شعر پدرم بود ، که خواند
چای مادر ، که مرا گرم نمود
نان خواهر ، که به ماهی ها داد
زندگی شاید آن لبخندی ست ، که دریغش کردیم
زندگی ، زمزمه ی پاک حیات است ، میان دو سکوت
زندگی ، خاطره ی آمدن و رفتن ماست
لحظه ی آمدن و رفتن ما ، تنهایی ست
من دلم می خواهد ،
قدر این خاطره را دریابم...نمی دانم مال نیست
 
 
سه. گاهی زندگی در پرسپکتیو سخت می شود، گاهی نمی دانی زاویه ای که در سه کنج اش گیر کرده ای اصل ماجراست یا پویت آو ویو اش. گاهی پرسپکتیو به جای اینکه تکلیف را روشن کند گیجت می کند. آنقدر که هر چه جلو عقب بروی و زاویه دید عوض کنی بی فایده باشد و بی فایده. همین وقت هاست که باید داستان را مثل مقطع طولی دراز به دراز بچسبانی روی دیوار رو به رویت تا بتوانی روابط را درک کنی و بالا و پایین ماجرا را به هم وصل کنی؛ قرار است آدم ها از کجا وارد شوند، کجا دور هم بنشیند، کجا خلوت کنند، کجا روی کتاب خوابشان ببرد، کجا هم دیگر را در آغوش بگیرند و کجا دیوانه بازی در بیاورند، البته هیچ وقت نباید فراموش کرد که گاهی آدم ها راه خروج هم نیاز دارند....لیلا،وبلاگ آن
 
 
"تقصیر من چیست که اساس خلقت عالم بر قتل است"
رضا قاسمی
"جیمز اسمیت، سفیر واشنگتن در ریاض، سناتور جمهوریخواه جان مک کین، ویلیام کوهن، وزیر دفاع پیشین، ری مابوس، فرمانده نیروی دریایی ایالات متحده، دیوید پترایس، رئیس سازمان اطلاعات مرکزی (سیا) و ژنرال جیمز ماتیس، فرمانده ستاد مرکزی ارتش آمریکا در خاورمیانه و آسیای میانه به عربستان می رونند.....برای مراسم تدفین :دی"
 
 
"ما محکومیم به ادبیات، به شیوهٔ مقبول و معقوله ارتباط برقرار کردن،به زیبایی،ذاتاً محکومیم به ستایش زیبایی همانگونه که محکومیم به تولید انبوه، به پورنو و خیانت"
 
 
"تاریخ تکرار نمی شود تاریخ رسما نجاست زده به هیکل ما ایرانیان!"‏(مطمئن نیستم این را خودم گفته باشم)
 
 
"بعضی ها چه ساده خط می کشنند, دیگران را لقب می دهند و اسم می گذارند, که ما بهتریم و فهمیده تر, گویا سال ها انسان شناسی کرده اند و خودشناسی و اگر بنده ایی اشتباه می کند ساده و صادقانه نقدش نمی کنند به گوشه ی تاریک ذهنشان می روند و همه و همه را با خط کش نا منصفانه اندازه می زنند که بگویند ما بهتریم...گویا روح و جسم شان فقط با قضاوت ارضا می شود( روح باید خیلی کوچک باشد که با قضاوت و فضولی ارضا شود)...این دردناک است,شما جماعت ترسو, شما که دنیایتان فقط خودتانید و دیدگاهایتان و باقی همه اشتباه...قضاوت های بی اساس شما سندی است بر بی اعتباری شما.بر پوچی نا تمامتان."
 
 
"الان بم دوستی قدیمی خبر داد که گویا قایقی باید ساخت, انداخت به آب و رفت در 48 ساعت آینده...احتمالا ونزوالا...:دی"
 
 
 
 
"آدمو سگ بگیره, اما جو نگیره : دی"
 
 
 
 
"ترکش عشق تو,بر تاریک من نشست
زخم زبان تو اعصاب من گسست
"‏...۱۲۷
 
 
 
"آزادی جفت وفاداری ست"
 
 
"بالاخره فیلم "شرایط " رو دیدم...جسارت قابل تحسینی داشت که سال ها بود سینمای ایران ندیده بود,شاید جسارت مبتذل اما گوشه ایی از واقیعت بود, روایتی تلخ از چالش های شخصی و جنسی نسل ما؛که هرگز حل نمیشوند مگر اینکه بیان شوند,باز شوند و به نقد کشیده شوند,ای کاش پدر مادر هایمان می دیدند,امیدی به سیاستمدارانمان نیست اونم توی این برهه ی تاریخی اما شاید امیدی باشد به فهم مادر هایمان...شاید ما امیدی شویم برای نسلهای بعد ازما, شاید ما بفهمیم تفاوت ها را و بپذیریم انسان هارا همانگونه که هستند."
 
 
"بی بی سی:'سگ های گرسنه' صاحب خانه خود را کشتند....سگ ها وفادار ترینند اما بهتر است دیکتاتور ها مواظب سگ های گرسنه ی خود باشند!"
 
 
 
 
"گاهی زندگیم به قدری خش دار می شود که انگار تازه کاری آرشه می کشد روی یک ویولن ناکوک, به همان گوش خراشی, اما به امید, اما به عشق...و دیگر جایی نمی ماند برای خبر های سبز, سیاه و صورتی! خبر های صورتی در این شرایط از فحش ناموس هم بدترند!"
 
 
"روزگارم کویریست که نه پرتگاهی دارد برای پرت شدن, نه دریایی برای غرق شدن
سراب است و سراب و سایه ام, اولین معشوقه ام
اشتباهم این بود که کودکیم با شتر ها گذشت, یاد گرفتم شتر بودن را!
"
 
 
 
"گاهی باید از خودم عذر خواهی کنم, بحث می کنم ,زمین می خورم, کوچک می شوم, بزرگ می شوم , باد می کنم, می ترکم......گاهی بغل دستیم دود دست دوم سیگارم برایش کافیست."
 
 
 
"کاش این لعنتی یک در پشتی داشت, خودم و حماقت هایم می رفتیم آن پشت خلوت می کردیم, با هم سیگار می کشیدیم, یکم به هم فحش می دادیم, همدیگر رو ضایع می کردیم,بعد برمی گشتیم به زندگی!"
 
 
 
"صورتم دو بعد دارد، صاففِ صاف است.مغزم از بالا فشار می آورد، شیره ی چشمم جمع می شود در کاسه ی خون...نوک انگشتان پا زق زق می کند از این همه گسستگی و مرگ، دلم سگی می خواهد و بهمن کوچک، بوی رنگ و پیتزای ماسیده از شب قبل. پینک فلوید هم بخواند هی یو!"
 
 
"بهر حال این کشمکش ها بر سر حمله به ایران بی نتیجه نمی ماند، کسانی از راه جنگ نان می خورند.
 
 
 
 
"حتی اگر سنگ را هم گاز بزنم باز هم می خندم،
تنها
دستانم کافیند تا تو و دروغ هایت را در ابدیت دفن کنند.
دستان من دیگر تو را نمی شناسند.
من صلح دنیا را به بازی تو نمی فروشم.
"
 
 
"در ۱۲ اسفند، ما شهری خواهیم داشت که احتمالا بوی مرده خواهد داد...بوی نعش یک چماق بدست.بوی که در چشم خود جنازه فرو خواهد رفت."
 
 
"چیزی فسرده است و نمی‌سوزد امسال/در سینه در تنم"‏(نمی دانم)
 
 
"فرشتگان جملگی وحشت زایند......ریلکه"
 
 
"از سس متشکرم که زندگی دانشجویی را قابل تحمل و غذایمان را قابل خوردن می کند."
 
 
"من نمی فهمم ،یک سری که نه سر پیازند نه ته پیاز و تا به حال پا در خیابان نذاشته اند و شکل باتوم(باتون*) را از نزدیک ندیده اند چگونه حرف از نظام شاهنشاهی می زنند...هر چه قدر هم آب گل آلود باشد به قدری نیست که مردم کور شوند و در ضمن تعداد معدودی تماشاچی در نتیجه ی بازی نقشی ندارند، کسان دیگری زندانی دادند و شکنجه شدند و شهید دادند، مبارز سیاسی به چیزی به اسم شچاعت نیاز دارد و شفافیت نه دو پهلو حرف زدن و ریا کاری."
 
 
اصغر فرهادی دست مریزاد!"
"آقای سلحشور، آقای شمقدری،ده نمکی، جهانگیر الماسی، شریفی نیا و ... کسانی که حتی لیاقت لفظ آقا را ندارید...می دانم دیگر خواب راحت ندارید و بدانید که سینمایی که شما آشیانه اش را هدف قرار دادید،پناهیش را زندانی کردید و رسولف را همچنین...سینمای ایران بزرگ است و توانمند...ما کیارستمی داریم داریوش مهرجویی،پناهی و رسولف، تبریزی و فرمان آرا ،بیضایی ،میلانی و هزاران انسان با شرف دیگر که برای مردمان پیام صلح می آورند و شادی .امیدوارم این خاری باشد در چشم شما بی چشم و روها."
 
 
 
"تمرین ارتش روسیه برای حمله احتمالی آمریکا به ایران،نامه ی محرمانه ی آمریکا به رهبری آن هم از سه طریق، ارسال ماهواره ی جدید اسراییل برای بررسی شخص یه شخص افراد در سایت های اتمی، باز کردن شیر فلکه های نفت عربستان برای کمبود احتمالی نفت ایران، اصرار بنیامین نتانیاهو بر تحریم نفت ایران و از آن طرف اصرار مشاور نظامی رهبری بر بستن تنگه ی هرمز، به تعویق افتادن بزرگترین مانور نظامی آمریکا و اسراییل برای جلوگیری از !تنش! در منطقه(این بخش طنز اخبار بود) و اتهامات ارسالی از فرانسه، همکاری کره ی جنوبی و عمان برای جبران نفت ایران و در آخر حبس انفرادی کروبی...................اما من همچنان خوشحالم و امیدوار!"
 
 
 
 
خسته شده ام از این حال استمراری-از بازی سرد-از زن همسایه که معلوم نیست از دیشب تا حالا کجاست-از این همه سوخت هسته ایی-از این جوجه های سکسی-از خودم-از همه ی فیلتر ها-از این همه سال پشت کنکور ماندن-از این زمستونه کوتاه-از ولوم بالای صدای برادر-اما این زندگی سگی را دوست دارم.
 
 
 
 
 
"دوست دارم
مدت هاست می خوام بگم
ولی به نظر حرفی بی ربط میاد تو این اوضاع احوال.
"‏...۱۲۷
 
 
 
 
"شکست یکی از تضاد های منطق است با طبیعت و مخصوصا آدمیزاد...شکست یعنی نابود شدن،کم شدن از دست دادن اما نمی دانم چرا اینقدر بارش روی دوش آدمیزاد سنگینی میکند،گاهی به قدری سنگین می شود که جای بودن را می گیرد.آدم اسمش می شود شکست محض!"
 
 
 
 
مهدی خزعلی به ۱۴ سال حبس و ۱۰ سال تبعید محکوم شد ،اما همچنان مرد است و شرافتمندانه می جنگد!
 
هیچ چیزبهتر از آن نیست که یک دوست به تو بگوید :خفه شو...(ترجمه)
 
 
 
"خسته شدم از بغل کردن این سنگ سخت سرد :)"
 
 
 
"پوتین: کشورهای غربی در پی تغییر رژیم ایران هستند...آخه یکی نیست بگه به تو چه؟هان!"
 
 
 
"این چند جمله را صد بار هم برای خودم بلند بلند قرقره کنم کم است:

راستش، اگر زنده‌ام هنوز، اگر گه‌گاه به نظر می‌رسد که حتا پُرم از جنبشِ حيات، فقط و فقط مال بی‌جربزه‌گی‌ست. می‌دانم کسی که تا اين سن خودش را نکشته بعد از اين هم نخواهد کشت. به همين قناعت خواهد کرد که، برای بقاء، به طور روزمره نابود کند خود را: با افراط در سيگار؛ با بی‌نظمی در خواب و خوراک؛ با هر چيز که بکشد اما در درازای ايام؛ در مرگ بی‌صدا.
"‏...رضا قاسمی...
 
 
"این هم جزیی غیر قابل انکار از زندگی ماست...جزیی تخمی."
 
 
 
تنهایی جنایت است.زندگی جنایت است.بیداری جنایت است و همه ی خیانت ها به جنایت ها در لابه لای ملافه ها رخ می‌دهد.در تخت خواب.

زندگی کاتوره‌ایی شده است.بی شکل، بی حجم، بی عنوان، بی هیچ خاصیت مشخص و متمایزی.رنگ ندارد. برای همین است که طلاق می گیریم،عشق عوض می کنیم، باز عاشق می شویم!با زن شوهر دار می خوابیم، بچه هایمان را می کشیم،جنگمی کنیم،با بطری شکنجه می دهیم،عارف می شویم، صوفی می شویم،جانی می شویم،دیوانه و بعد یک روز هم رییس جمهور. در قدیم،کشاورز، کشاورز می ماند.
 
 
انسان ها به سه دسته اند:هیجانی،خونسرد،احمق!

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر

نظرات