دفتری خالی

سلام...

اسم این دفتر,دفتر خالی خواهد بود...دفتری سرد با امید های روز های گرم در جزیره ای وحشی, جزیره ای دور, برای بالکنی رو به دریا,رو به آرامش ,رو به خستگی لزج بعد از سکس, آرامش بعد از فرار ,آرامش پُک اول سیگار, آرامش لحظه ی مرگ... ما محکومیم به آرامش, به خاطر قیافه هایی شبیه انسان های اولیه, قیافه هایی با پوست نارنجی! مویی مشکی و چشمانی باز, جسمی پر حرارت, ذهن بازیگوشی که کرم خورده آنرا, و آلتی که همیشه له له می زند مثل سگ پیری که همیشه در تلاطم هوای آزاد,دویدن و شاشیدن است گوشه ی خیابان...اما نمی تواند.

ما مجرمیم ,ما مجرمیم به جرم فهمیدن, به جرم زیبایی ,به جرم خواستن, خواستن برای شاد بودن, آزادی, انسانیت...به جرم کاشف بودن ,به جرم بی گناهی وبی آزاری.....چرا ما مجرم شدیم, چون دیوانه بودیم؟چون زجر کشیدیم؟چون خواستیم؟.....نه, چون بودیم.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر

نظرات